شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی
شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی

فاصله ها


پیش چشمت چه بگویم چه کنم این گله ها را

در دلم زلف تو بر هم زده این سلسه ها را


تا به چشمان تو چشمان من افتاد به هم ریخت

چه کنم در گسل چشم تو این زلزله ها را


خواب های من و آغوش تو دور از هم و با هم

بود آیا که شبی کم کنی این فاصله ها را؟


من و باران و شب و باز همان مساله باقی

مگرم وصل تو پایان دهد این مساله ها را


#متین_اسماعیلی

تبر بزن


امشب بیا به هر رگ من نیشتر بزن

جانم بگیر عشق بزن بیشتر بزن


من تک درخت خشک و کهنسال باغ تو!

ای عشق با تمام وجودت تبر بزن


#متین_اسماعیلی

پری غمگین


این شعر را


برای نخواندن سروده ام!


دکمه های کلافه ی پیراهنت را


به دست باد بده


عریان شو


و میان شعرم بیا


لا به لای واژه های برهنه ام


غلت بزن


موهای طلایی ات را پریشان کن


خالق تانگوی همآغوشی


سطرها و واژهایم باش!


سیب افتاده در دامنم


جاذبه بهانه ای بیش نبود


برای لمس تن تو


و هبوط


دروغ بزرگی که به تو نسبت دادند


عریان شو


و میان شعرم بیا


عریان که می شوی


تمام آبهای جهان


آبستن سونامی بوسیدنت می شوند


و تمام وال ها


بی درنگ


سر به ساحل میزنند


دل از تمام دریاهای جهان برده ای


صورت ماه تو


مدام


به این جذر و مد 


دامن می زند


پری کوچک غمگین فروغ


عریان شو


به شعرم بیا


میان واژه های برهنه ام غلت بزن


این شعر را


برای نخواندن سروده ام



#متین_اسماعیلی

لیلای بی نقاب

با من چه کرد چشم تو لیلای بی نقاب؟!

مست توام چو قمصر کاشان که از گلاب


مویت سیاه ، چون شب یلدای بخت من

چشمت قصیده ایست پر از بیت های ناب


بانوی شعر ، حرمت گندم نگاه دار

گیسو طلای شرقی از نسل آفتاب


تو نغمه های گم شده بر تارک سپید

من ، ماهی طلایی در چشمه ی شراب


اندوه عشق در غزل ناب حافظی

پیغمبرانه...معجزه دار ی و صد کتاب


فتح نگاه توست همه شعرهای من

در آسمان شعر من ، ای پنجه ی عقاب


آرام و رام... آهوی در بیشه ات منم

ای شیر شرزه باز به سویم دمی شتاب


آغوش باز کن که بمیرم برای تو

در بازوان مرمری تو روم به خواب


#متین_اسماعیلی

حضرت شهناز


ای ناب ترین شعر جهان چشم تو ایجاز

مجنون شده ی خال لبت خواجه ی شیراز


با تار دوتا زلف سیه برده قرارم

کم  زخمه بزن بر دل من حضرت شهناز


#متین_اسماعیلی

به روزبه صباغ


بیا که اشک بریزد میان آغوشت

دوباره بغض کند این سه تار خاموشت


مقام راست بگردان شکسته قامت من

بگو چگونه کنم لحظه ای فراموشت


#متین_اسماعیلی

وسوسه

و تو از راه رسیدی که خدایم باشی

تا اجابت شدن پاک دعایم باشی


تازه آدم شده بودم که تو با گندم و سیب

آمدی تا همه ی وسوسه هایم باشی


#متین_اسماعیلی

شور میزند


دلم شورمیزند

وقتی

به گندم زاری که ته چشمهات

گیسوان در باد پریشان کرده است

می اندیشم

کاش بدانی!

این کبوتر قحطی زده

آرام نخواهد گرفت

در یخبندان فصلی

که تکاندی اش در سینه ام

کنار همین شومینه ی کهنسال

که عاشق من است

تارم را در دست میگیرم

دلم شور میزند

سرانگشتانم

عقیم مانده از نوازش تو

و زبانم از دوباره زادنت!

کاش بدانی!

بعد تو

هیچ اتفاق دلواپسی

جای تو را نخواهد گرفت

در من

کاش بدانی!

در چشمهای آبستن من آنقدر برهنه ای

که هیچ اشکی تو را نمی پوشاند

کاش بدانی 

در آغوشم که می گیری

آبستن شعر میشوم از تو...


 

 #متین_اسماعیلی

آنیما

آنیمای سرگردان من

معشوقه ی روزهای تنهاییم

نقاب از چهره بردار

تا خورشید

از مشرق چشمهای تو

طلوع کند

و جهان را

از قرن ها

خواب تاریک

بیدار

آنیمای بازیگوش من

روی انگشتانت

پاورچین

پاورچین

دور بزن

بچرخ

برقص

بگذار

باد

گیسوان طلایی تو را

به آسمان آبی گره بزند

شاید عاقبت روزی

بخت من

باز شود

و پرستوهای آبستن شعر

روی شاخه های خشکیده ام

سمفونی بهار بخوانند


 

 #متین_اسماعیلی

پیله


گورستانیست در سرم

از تمام خاطره های نیمه جان

که هر روز باید

بیرونشان بیاورم

در آغوششان بگیرم

برایشان اشک بریزم

 و دوباره به خاک بسپارمشان

چگونه به قلب تو باز گردم؟

مگر

هیچ پروانه ای

دوباره به پیله اش باز خواهد گشت!

بگو

چقدر حواسم را پرت کنم

از این گوشه به آن افق های دور دست

که تویی؟

دلت که با من نباشد

فرقی نمیکند

تمام اتاق های جهان

 آبستن تنهایی میشوند!

باید خیالی ببافم

برای این همه تنهایی

تا سردشان نشود در زمستان نیامدنهایت

نه!

 قرار نیست

هیچ پروانه ای دوباره به پیله اش باز گردد

 

#متین_اسماعیلی