شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی
شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی

تنهایی


تنهایی

پیر زن غمگینی ست!

نشسته 

بر ایوان خانه ی کوچکش

با اشکها و گوشه ی روسری اش

قاب عکس پسر جوانش را

پاک میکند

و میبوسد ... 


#متین_اسماعیلی

شعری که چشمهاش به این در سپید شد...


شعری که چشمهاش به این در سپید شد

از بس نیامدی که غزل نا امید شد


دریا شدی سراب شدی تشنه ات شدم

تا آمدم که غرق شوم ناپدید شد


آن بره ای که در دل من عاشق تو بود

حالا بیا ببین که چه گرگی پلید شد


گفتی که آرزوت تمامش مسلم است

اما نیامدی و تمامش بعید شد


#متین_اسماعیلی

یاد تو


یاد تو آواز قمر در دیلمان است

عشاق ، نی داوود یا جامه دران است


مغلوب چشمان توام با یک کرشمه

چشمان تو جادوی آواز بنان است


#متین_اسماعیلی