شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی
شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی

شور میزند


دلم شورمیزند

وقتی

به گندم زاری که ته چشمهات

گیسوان در باد پریشان کرده است

می اندیشم

کاش بدانی!

این کبوتر قحطی زده

آرام نخواهد گرفت

در یخبندان فصلی

که تکاندی اش در سینه ام

کنار همین شومینه ی کهنسال

که عاشق من است

تارم را در دست میگیرم

دلم شور میزند

سرانگشتانم

عقیم مانده از نوازش تو

و زبانم از دوباره زادنت!

کاش بدانی!

بعد تو

هیچ اتفاق دلواپسی

جای تو را نخواهد گرفت

در من

کاش بدانی!

در چشمهای آبستن من آنقدر برهنه ای

که هیچ اشکی تو را نمی پوشاند

کاش بدانی 

در آغوشم که می گیری

آبستن شعر میشوم از تو...


 

 #متین_اسماعیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.