شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی
شعر معاصر

شعر معاصر

اشعار متین اسماعیلی

لیلای بی نقاب

با من چه کرد چشم تو لیلای بی نقاب؟!

مست توام چو قمصر کاشان که از گلاب


مویت سیاه ، چون شب یلدای بخت من

چشمت قصیده ایست پر از بیت های ناب


بانوی شعر ، حرمت گندم نگاه دار

گیسو طلای شرقی از نسل آفتاب


تو نغمه های گم شده بر تارک سپید

من ، ماهی طلایی در چشمه ی شراب


اندوه عشق در غزل ناب حافظی

پیغمبرانه...معجزه دار ی و صد کتاب


فتح نگاه توست همه شعرهای من

در آسمان شعر من ، ای پنجه ی عقاب


آرام و رام... آهوی در بیشه ات منم

ای شیر شرزه باز به سویم دمی شتاب


آغوش باز کن که بمیرم برای تو

در بازوان مرمری تو روم به خواب


#متین_اسماعیلی

حضرت شهناز


ای ناب ترین شعر جهان چشم تو ایجاز

مجنون شده ی خال لبت خواجه ی شیراز


با تار دوتا زلف سیه برده قرارم

کم  زخمه بزن بر دل من حضرت شهناز


#متین_اسماعیلی

به روزبه صباغ


بیا که اشک بریزد میان آغوشت

دوباره بغض کند این سه تار خاموشت


مقام راست بگردان شکسته قامت من

بگو چگونه کنم لحظه ای فراموشت


#متین_اسماعیلی

وسوسه

و تو از راه رسیدی که خدایم باشی

تا اجابت شدن پاک دعایم باشی


تازه آدم شده بودم که تو با گندم و سیب

آمدی تا همه ی وسوسه هایم باشی


#متین_اسماعیلی

شور میزند


دلم شورمیزند

وقتی

به گندم زاری که ته چشمهات

گیسوان در باد پریشان کرده است

می اندیشم

کاش بدانی!

این کبوتر قحطی زده

آرام نخواهد گرفت

در یخبندان فصلی

که تکاندی اش در سینه ام

کنار همین شومینه ی کهنسال

که عاشق من است

تارم را در دست میگیرم

دلم شور میزند

سرانگشتانم

عقیم مانده از نوازش تو

و زبانم از دوباره زادنت!

کاش بدانی!

بعد تو

هیچ اتفاق دلواپسی

جای تو را نخواهد گرفت

در من

کاش بدانی!

در چشمهای آبستن من آنقدر برهنه ای

که هیچ اشکی تو را نمی پوشاند

کاش بدانی 

در آغوشم که می گیری

آبستن شعر میشوم از تو...


 

 #متین_اسماعیلی

آنیما

آنیمای سرگردان من

معشوقه ی روزهای تنهاییم

نقاب از چهره بردار

تا خورشید

از مشرق چشمهای تو

طلوع کند

و جهان را

از قرن ها

خواب تاریک

بیدار

آنیمای بازیگوش من

روی انگشتانت

پاورچین

پاورچین

دور بزن

بچرخ

برقص

بگذار

باد

گیسوان طلایی تو را

به آسمان آبی گره بزند

شاید عاقبت روزی

بخت من

باز شود

و پرستوهای آبستن شعر

روی شاخه های خشکیده ام

سمفونی بهار بخوانند


 

 #متین_اسماعیلی

پیله


گورستانیست در سرم

از تمام خاطره های نیمه جان

که هر روز باید

بیرونشان بیاورم

در آغوششان بگیرم

برایشان اشک بریزم

 و دوباره به خاک بسپارمشان

چگونه به قلب تو باز گردم؟

مگر

هیچ پروانه ای

دوباره به پیله اش باز خواهد گشت!

بگو

چقدر حواسم را پرت کنم

از این گوشه به آن افق های دور دست

که تویی؟

دلت که با من نباشد

فرقی نمیکند

تمام اتاق های جهان

 آبستن تنهایی میشوند!

باید خیالی ببافم

برای این همه تنهایی

تا سردشان نشود در زمستان نیامدنهایت

نه!

 قرار نیست

هیچ پروانه ای دوباره به پیله اش باز گردد

 

#متین_اسماعیلی

به غلط عاشق


شعری که نه!

شکست مکررقلبی را به تصویر می کشم

آرام و بی صدا

وسوسه های باکره ی من

تن عریانم را                                                

 با بوسه های مرگ می آزارند

دیگر هرگز متولد نخواهم شد

جز

درکالبد روسپی پرنده ای

به غلط عاشق

به غایت مذکر


#متین اسماعیلی

پاییز


پاییز که همان پاییز است
پس چرا
بی تو
این همه دلگیر

بگو!

نکند تنها آمده بودی

پاییز را به کامم تلخ کنی و بروی؟


 

#متین_اسماعیلی

جاذبه


افتادن سیب

اتفاق احمقانه ای بود

نیوتن

اگر تو را میدید

خیلی پیش تر از اینها

جاذبه را کشف کرده بود...


#متین_اسماعیلی